"خاطرات پس از مرگ"، اسم همون کتابیه که بهار 83 یا 84، سر کلاس روشهای نمونهگیریِ دو، ردیفِ اول، درست جلوی چشای استاد، خیلی خوشحال گذاشته بودم جلوم و میخوندم. همون کتابی که با لبخند از زیر دستم بیرون کشید و بالا گرفت و به همهی بچه های کلاس نشون داد و تا آخر کلاس، به خاطرش دست از سرم برنداشت با اون فرمولای عریض و طویلی که روی تخته مینوشت و هِی ازم ادامه شونو میپرسید. همون کتابی که به خاطرش نمره ی 19 پایان ترمم رو 13 رد کرد توی لیست نهایی و بعد هم دود شد رفت هوا که نتونم هیچ کاری کنم.
خاطرات پس از مرگ، هیچ یادم نیست درباره چی بود اصلا. نصفه نیمه باقی موند و بعد هم مثل خیلی از کتابای دیگه، موند تو قفسهی کتاب اتاق دوستا، یا توی کمد دانشگا. و با اومدن پاییز، همراه خاطرات سالِ تحصیلیِ پشتِ سر، گم شد تو پستوی تاریک ذهن.
گم شد تا چند روز پیش، که داشتم برای سردرِ خونهی جدیدم دنبال اسم میگشتم. مستأصل و سردرگم، هِی لایهلایه پس میزدم خاکِ باغچهی دلم رو، هِی ورق میزدم صفحههای دفترهای ذهنم رو. تا یهو اتفاقی رسیدم به "خاطرات پس از مرگ". و فکر کردم وقتی تمام سالهای پشت سرت، چیزی رو که فکر میکردی میدونی، اشتباهی میدونستی، مثل این میمونه که تمام سالهای پشت سرت رو مرده باشی! و فکر کردم که خاطراتِ پس از مرگ چه سردرِ برازندهایه برای خونهای که صاحبش سالهاست مُرده.
خاطرات پس از مرگ، هیچ یادم نیست درباره چی بود اصلا. نصفه نیمه باقی موند و بعد هم مثل خیلی از کتابای دیگه، موند تو قفسهی کتاب اتاق دوستا، یا توی کمد دانشگا. و با اومدن پاییز، همراه خاطرات سالِ تحصیلیِ پشتِ سر، گم شد تو پستوی تاریک ذهن.
گم شد تا چند روز پیش، که داشتم برای سردرِ خونهی جدیدم دنبال اسم میگشتم. مستأصل و سردرگم، هِی لایهلایه پس میزدم خاکِ باغچهی دلم رو، هِی ورق میزدم صفحههای دفترهای ذهنم رو. تا یهو اتفاقی رسیدم به "خاطرات پس از مرگ". و فکر کردم وقتی تمام سالهای پشت سرت، چیزی رو که فکر میکردی میدونی، اشتباهی میدونستی، مثل این میمونه که تمام سالهای پشت سرت رو مرده باشی! و فکر کردم که خاطراتِ پس از مرگ چه سردرِ برازندهایه برای خونهای که صاحبش سالهاست مُرده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر