۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

هفده- دستکش هایتان را در سردترین روزهای سال گم نکنید.

ما رفته بودیم آش خریده بودیم و از آنجا رفته بودیم دنبال جولیتو که برویم خانه ی دوست تنهایمان که دلش گرفته. درست که یادم نیست اما طبق محاسباتم لابد پنج شنبه بوده که من وقت و مهم تر از آن حوصله داشته ام روسری صورتی بپوشم و شال طولانی سرخابی را دور گردنم بپیچم و آرایش کنم حتی. بعد هوا سرد بود. بدجوری. سردِ سگی. که سوز دارد و سوزَش استخوان آدم را می ترکاند.
بعدتر ما رسیده بودیم خانه ی دوست تنها. آش خوردیم و فیلم دیدیم و چون وسط فیلم به آن خوبی یک هو12 دقیقه نیست و نابود شده بود حالمان گرفته شد و به شانسمان فحش بد دادیم که بعد از نود و بوقی که ما اراده کرده ایم و وفاق جمعی مان اجازه داده بنشینیم فیلم ببینیم، یک همچین اتفاقی باید بیافتد.
بعد از اینش دیگر مهم نیست. دستکش هایم را از یک جایی لابه لای همین لحظه هایی که توضیح دادم به بعد دیگر به خاطر ندارم. بدتر از گم شدن دستکش ها این است که آن شبی که از دستکش های مجری شبکه من و تو خوشم آمد و تصمیم گرفتم بروم شبیه آنرا پیدا کنم و بخرم و به این فکر می کردم که آیا داشتن دوجفت دستکش به نسبت گران آن هم در جایی که نهایتش یک ماه در سال ممکن است نیاز واقعی به پوشیدن دستکش داشته باشی کار بیهوده ای هست یا نه، در واقع همان یک جفتش را هم نداشتم.
بدتر از این دلیل اول این است که به دستکش ها تعلق خاطر داشتم. و بدتر اینکه وقتی به یاد روز و آدمی که رفته بودم دستکش ها باهاش خریده بودم و توی فاز نوستالژیک آن روز بودم، فهمیدم که دو روز از تولد آن آدمه گذشته و من حتی به اندازه پارسال که یک اس ام اس برایش فرستادم هم یادم به او نبوده.
و یک دلیلِ به اندازه ی بالایی ها بدِ دیگر اینکه، دستکش ها در آستانه ی سردترین روزهای سال گم شدند. و آنها دستکش های آدمی بودند که در این سرمای گزنده اتاق کارش سرد است و انگشت هایش روی کیبورد سیاه، کبود می شوند و مدام که می رود توی آشپزخانه خودش را گرم کند، به درخت های نیمه برفی پارک ساعی نگاه می کند و تصمیم می گیرد عصر برود و دستکش بخرد و خیلی کارهای دیگر را هم به واسطه داشتن دستکش در هوای زمستانی بکند.
حالا گیرم که کل این چرخه ی تصمیم گیری فقط دو روز است که در حال تکرار شدن باشد، این چیزی از تلخی گم کردن دستکش ها در سردترین روزهای سال، و فراموش کردن تولد آن آدمه که دوستش دارم و اندوه گوش کردن آهنگ دَنس می تو دی اِند آو لاوِ لئونارد کهن، وقتی می گوید "touch me with your gloves" کم نمی کند.

۱ نظر:

AteFe گفت...

دستکش چیزی خیلی خیلی خیلی خوبی است.
خوب من دلم می خواد فک کنم اون آأمه خودمم.
یو آر سو بیوتی فول (نمی دونم چجوری بنویسم که ت اون وسط یه جوری ر باشه!) با اون روسری صورتی و شالگردن سرخابی بلند و احتمالا رژ صورتی :*
بعد من یک جمعه ای احتمالا (نشان از عدم اطمینان) هفته آینده می خوام بگم با رعنا بریم کاخ نیاورون صبونه. در اسکجول -ِت- داشته باش.