۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

شانزده- هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی...*

من در بعضی چیزها ذاتا بی استعداد بودم -هستم-. مثلا هیچ وقت نتوانستم خطاط خوبی بشوم. بدخط نیستم ها! به هیچ وجه. اتفاقا هرکس می بیند خطم را می گوید به به چه خط نازی و امضایم که دیگر هیچ! عاشقش می شوند اصولا آدم ها. منظورم خطاطی به معنای واقعی اش است. یعنی علی رغم علاقه ی وافر پدرم به خطاطی یادگرفتن من و علی رغم تمام کاغذهای گلاسه ای که حرام کردم و دوات هایی که روی فرش و موکت های خانه ریخته شد و علی رغم تمام قلم های تراشیده شده توسط عموی ذاتا خطاطم، من نتوانستم گه خاصی در این زمینه بخورم.
این یعنی کلا سخت بود برایم گرفتن قلم در یک پوزیشن خاص که نمی دانم زاویه ی چند درجه بسازد با سطح و اینها. و بعد سخت تر اینکه مثلا ب را چقدر باید بکشی یا دال را از کجا دقیقا باید شروع کنی و اینها.
و خطاطی فراموش شد به خودی خود. نه مثل موسیقی که تعمدن سپرده شد به دست فراموشی.
بعدها راه خودم را پیدا کردم در نوشتن. در همان روزهایی که کلمه ها را هم پیدا می کردم، چنان که خودم می پسندیدم.
یک روزهایی بود که کلام از خودم بود، ساختار مال خودم بود، خط مال خودم بود... اوووه! روی ابرها بودم اصلا.
اصلا هم هیچ وقت فکرش را نمی کردم این خط بتواند خاص باشد یا تلفیقِ طراحی باشد و خطاطی یا هرچه.
تا چندوقت پیش ها که از لای اوراق کهنه ی کتابی، یک تکه از خطم که با خودکار سبز هم نوشته بودم اتفاقا، مثل برگ هایی که در پاییز جدا می شوند از درخت ها، تاب خورد و تاب خورد و افتاد روی زمین. بعد من برداشتم و گذاشتمش روی قاب عکس دوتا گوسفندِ یکی سیاه، یکی سپیدِ روی دیوار. و این روزها گاهی از این و آن می شنوم که "این خطت را چرا نبردی یک جایی ثبت کنی" یا "فلانی یک خطی دارد شبیه این، نه به این خوبی اما، دارد هلند دکتری می خواند به خاطر همین خطِ تلفیق شده با گرافیک" یا ... .
من دلم تنگ می شود برای روزهایی که تمرین می کردم خط خودم را. خطی که یادگاری های توی دفترهای تمام دوست های دبیرستانم را با آن نوشتم سال جداشدنمان از هم. خطِ زنگ های تاریخ سوم دبیرستان. خطِ سال های میانی دانشگاه. خط خودم که دیر فهمیدم مال خودِ خودم بوده است.
* همان مصراع سبزِ مانده از آن روزها

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی وقتا آدم خودش از استعداد های خودش با خبر نیست. اما به نظرم خلق هر اثری یه چیز ماندگاره یعنی همینکه تو به عنوان یه موجود زنده منحصر به فرد یه کاری انجام دادی منحصر به فرده. پس تا می توانی خلق کن. ایجاد کن. بیافرین.
آفرین :)

AteFe گفت...

چکاوک جان، اون خط رو منم یادم میاد. عالی بود. حتی فکر می کنم اون برگ سبزه رو همراه روان نویسش یادمه.
آره ها چرا ولش کردی. در سطح کوچکتر باز می تونی رو این خطت بعنوان یه بیزینس مدل فکر کنی.
اون دو تا گوسفند سیاه و سفید رو پایه ام . میس یو

R A N A گفت...

چه خوب بود این پستت
خطاطی تنها هنری هست که هیچ وقت نفهمیدمش.
چه خوب که مینویسی باز
آفرین
:دی